تقدیم به یگانه معبودم
شعری از دکتر محمد رضا مایلی
عشق تو ای آرام جان، بُرده چنان صبر و قرار *** کو عقل و تـــدبیرم کنون، دیگر نیاید خود به کار
باسمه تعالی
تقدیم به یگانه معبودم
عشق تو ای آرام جان، بُرده چنان صبر و قرار
کو عقل و تـــدبیرم کنون، دیگر نیاید خود به کار
زیبایی و زیباتـــــری، از هر چه گویم بهتـــری
در هر دو عالم سروری، ای تازه همچون نو بهار
حسنت تجلی کرد چون، آتش به جان افروختی
هم عاشقت را سوختی، از عشق بیرون از شمار
آن پسته خندان گشا و آن قامت رعنا نما
ای راحت روحم بیـــــــا، بنمــــا تـــو خود را آشکار
دل در هوای کوی تو، آشفته همچون موی تو
تا آن گه آید ســـــــوی تو، آخــــــر کجــــا یابد قرار
وصفت چه گنجد در بیان، ای لا مکان و لا زمان
شکرت مدام انـدر زبــان، حمدت به هر لیل و نهـار
گه کار بستــه واکنی، گه نیز بنــــــدی راه ها
پیدا و پنهـــــــان رحمتـت، در هر نمود و گیر و دار
تســلیم امرت کرده ام، دنیا و دین و هستیم
تا تـــو وکیلم گشته ای؛ چه جای جبر و اختیـــار
قدرت ازین افزون تر؟ خالق ازین بی چون تر؟
از گِل بسازد آدم و شیطان بر آرد هم ز نــــــــار
هر جا ببینی نقش او، در آســـمان ها و زمین
غفلت رها کن لحظه ای، بنگر جهان را هوشیار
گــــر بنگری نیکو، همه آیند و از پی می روند
تا آن که زین آمد شدن، شاید بگیری اعتبــــــار
جز صدق و مهر و نیکویی، کآموخت استاد ازل
در هر دو عالم مر تو را، چیزی نماند یادگـــــــار
کرده کیــــــــان گر هر گنه، امید بسته او فقط
بر غافر و قدس و ملک، باقی و قادر کـــــــردگار
دکتر محمد رضا مایلی
(کیان)