Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:



Chrome 76+ | Firefox 69+

به بهانه بزرگداشت سالگرد شهدای غواص عملیات کربلای چهار

پس از رسیدن روز موعود لباس های غواصی را پوشیدند.  طبق رسم عملیات های قبلی همدیگر را در آغوش گرفتند و از آخرین لحظه های با هم بودن می گفتند. در این خداحافظی به قول بچه های جبهه فلق ها بیشتر شده بودند. در حالی که همه غواص ها کوله های خود را تحویل و سوار ماشین می شدند تا سریع به منطقه عملیاتی شلمچه و به عملیات کربلای 4 برسند، علی با عجله آمد یک اورکت در دستش بود و به من داد گفتم این چیه؟ گفت یادگاری از طرف من! گفتم باشه فردا که هوا سرد میشه میدم بپوشیش. گفت این آخرین دیدار ماست! به شوخی هولش دادم گفتم این چه حرفیه می زنی تو همیشه موقع عملیات اینو میگی! گفت این بار حتمیه. گفتم تو رو خدا مواظب خودت باش تو پدر نداری و فرزند بزرگ خانواده ای. مادرت از غصه می میره. گفت خدای اون هم بزرگه. خیلی حرفشو در این یکی دو دقیقه آخر جدی نگرفتم تا نگاهم به دستاش افتاد. گفتم تو که هیچ وقت موقع عملیات حنا نمی بستی! گفت حالا فهمیدی که این آخرین دیدار ماست. تنم لرزید! در همین حال در اون تاریکی و ظلمات شب سوار نفربرها شدیم. به صحبت های علی فکر می کردم. به منطقه عملیات رسیدیم. داشتیم آرایش می گرفتیم تا بعد از چندین گردان غواص که به نوبت داخل اروند می شدند،  وارد آب شویم. وقتی نوبت به ما رسید زمین و زمان زیر آتش قرار گرفت. بچه ها قبل از ورود به آب های اروند زیر آتش سنگین دشمن در باتلاق های ورودی در تله مین و سیم خاردارها گیر کرده بودند. دشمن روی سر ما مسلط بود. در این هنگام هرکس یه چیزی رو با خود زمزمه می کرد. وقتی منورهای دشمن با تایم طولانی روشن شد تقریبا عراقی ها با فاصله 100 متری ما مشخص بودند. داشتند از بالا با تک تیر اندازشان بچه ها را که داخل آب بودند می زدند. در این هنگام علی از زمین بلند شد و به حالت هجومی تیربار رو بسوی عراقی ها گرفت و شلیک  کرد و انها هم با قناسه علی را هدف قرار دادند. علی تعداد زیادی از اون ها رو به درک فرستاد. هر چقدر سعی کردیم در حالت دراز کش علی را بخوابانیم  فایده ای نداشت، تا اینکه علی آهی کشید و به زمین افتاد. غرق خون بود. نمی شد جلوی خون ریزی را گرفت تا اینکه لحظاتی بعد سر افرازانه با لباس غواصی پرواز کرد و به آرزوی دیرینه اش رسید .


یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد...
همرزم جا مانده از این راه ماندگار