Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:



Chrome 76+ | Firefox 69+

تو عزیز خدا شدی خوشا به حال شهادتت

نمیدانم روایتت را از کجا تا کجا بنویسم که معلمی ات را به رخ تمامان بکشند و از روزگارت برایمان غصه ها قصه کنند .

من هم پر رنگ تر از قبل میبینمت ، از دور دست برای معصومیتت اشک میریزم و به روی خطوط دلتنگی سیم تلفن را جابجا میکنم...!

به زندگی وصلمان کردی که بگویی ماندن دوام آوردن است که جایی ترک عادت دارد ؟!

داغ دلمان را با رفتنت دوصدتا کردی و حال روایت ساز شدی . من به غصه ات پر و بال میدهم تا به گوش مادرت برسد و بداند : تو عزیز قلب ما بودی، هستی و خواهی بود .

چشمان تو از جنگ و شجاعت فریاد میزدند و قلب و مغزت سکوت کرده بودند، میدانی برای چه ؟! چون قلبت برای عرش خدا فرش پهن کرده و جای جای بهشت را سهم تو کرده بود که بدانی منتظر ورودت هستند .

خدا برایت راه بهشت خواست تا تلنگری برای ما شود و قدر بدانیم پلک های نازنین بسته ات را .

به تو که فکر میکنم شب همان شب میماند و وجودم غریبه تر از همیشه پشت لالوهای دلتنگی دم نمیزنند که مبادا تو آزرده خاطر شوی ...

منِ خواهرت برایت حرف ها دارد ؛ خدا خواست که برای تو بال و پر آورد ؛ تو عزیز خدا شدی خوشا به حال شهادتت

 

رقیه ساکنی_دانشجوی آموزش زبان و ادبیات فارسی _ ورودی ۹۹