به مناسبت برگزاری هشتمین اجلاسیه شهدای دانشجومعلم؛
سی و نه به علاوه یک/ روایت یک نویسنده کاشانی از اجلاسیه شهدای دانشجومعلم لرستان
یک نویسنده اهل کاشان که میهمان نخستین اجلاسیه شهدای دانشجومعلم استان لرستان بود، از این اجلاسیه به روایت پرداخت.
شبیه یک رویاست. بعضی از دعوتها انگار خاص هستند و تو نمیدانی برای چه و چگونه دعوت شدی؟! جوانی که تا به حال پا در خرمآباد نگذاشته و اصلاً نمیداند چگونه خود را به این شهر برساند، کنون بر صندلی ردیف سوم نشسته است و به قصارهای مجری باصفا گوش فرا میدهد. مجری مناظرهٔ کربلا و کعبه را میخواند و به این دو بیت میرسد: کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده/ این شرافت بس که من خود زادگاه حیدرم/ کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو/ من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم
مبهوت این مناظره میشوم. به راستی چگونه قیاسی است؟! در یک طرف نماد آزادگی و در طرفی دیگر نماد بندگی. احساسات گاهی بر همه چیز چیره میشوند. به ویژه آنگاه که بچه شیعهای را با امام سومش روبهرو میسازند.
صحنه را دارند آماده میکنند. چه خبر است؟! دختران فرهنگی، گویا قصد دارند، فرهنگسازی کنند. برای ما از آرزوی بانویی ایرانی میگویند که خواهان جنگ با بعثیها است. معلم است و به بچهها قرآن میآموزد. هر آنچه مینویسد خود را در آغاز یا در پایان نوشتهاش شهیده مینامد. شهیدهای که همواره آرزوی شهادت دارد و بر اثر بمباران به آرزوی دیرینهاش دست مییابد. این وسط چرا من احساسی میشوم؟! چرا من با نالههای سوزناک مادر شهیده ناهید احمدیمقدم دلم آتش میگیرد؟!
این بار دیگر چه خبر است؟! راوی همه را به پا میخیزاند. مردی بر دستان فرشتگان حمل میشود. میگویند گمنام است، اما چه گمنامیای؟! کدام گمنامی را میشناسید که گل یاس و محمدی او را در آغوش گیرند و بوسهها به استقبالش روند. کدام گمنامی را میشناسید که سرداری در برابرش تمامقد بایستد و امام جمعهای برایش اشک ریزد. من که چنین گمنامی نمیشناسم.
آری! خداوند اگر بخواهد کودک افتاده در چاه را عزیز مصر میکند و شخصی که حتی اسم هم ندارد به عرش برین میرساند.
تازه میفهمم چرا اجلاسیه را در ساعت ۱+۸:۳۹
دقیقه برگزار کردند. ۳۹ شهید دانشجو معلم و یک شهید گمنام که مهمان اولین اجلاسیهٔ ۳۹ شهید دانشجو معلم استان لرستان بود.
به قلم محمدعلی کاظمی نصرآبادی