معرفی خود
معرفی خود
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به فردی تنه زد.
آن فرد بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد!
بعد از مدتی که فحش هایش تمام شد،
تولستوی کلاهش را از سر برداشت و محترمانه عذرخواهی کرد، و در پایان گفت: من لئو تولستوی هستم.
آن فرد که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟!
تولستوی در جواب گفت: شما داشتید خودتان را معرفی میکردید و من هم صبر کردم تا معرفی شما تمام شود سپس خودم را معرفی کردم.