شیطان
شیطان
به شیطان گفتم لعنت بر تو باد.
لبخند زد؛
گفتم: چرا می خندی؟
پاسخ داد: از نادانی تو خنده ام می گیرد.
پرسیدم: مگر چه کرده ام؟
گفت: مرا لعنت می کنی در حالی که هنوز بدی ام را به تو، آغاز نکرده ام.
با تعجب گفتم: پس چرا زمین می خورم؟
گفت: نفس تو، مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای...نفس تو، هنوز وحشی است... تورا زمین میزند.
گفتم: پس تو چه کاره ای؟
گفت: هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد ...
فعلا مرا با تو کاری نیست، اگر میتوانی برو سواری بیاموز.