Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:



Chrome 76+ | Firefox 69+

ترازو

ترازو

ﻣﺮﺩ فقیری ﺍﺯ یک ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ بصورت نسیه میﺧﺮﯾﺪ. بعد از مدتی بدلیل طولانی شدن زمان بیکاری، بدهی اش سنگین شد و از عهده پرداخت به موقع آن برنیامد.
صاحب بقالی به مرد فقیر پیشنهاد داد، شیر بخرد و از شیر، کره بگیرد و آنها را بصورت گوی های یک کیلویی درآورد و در ازای بدهی اش به بقال بدهد.

مرد فقیر قبول کرد و مبلغی پول برای شروع این کار قرض کرد و طبق توافق، گوی های کره را درست کرد و به بقال تحویل داد.

ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ و گوی های کره را ﻭﺯﻥ کرد و متوجه شد ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ است.
بقال ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ گیرم، چون ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ میدهی ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ.

ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: من ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍشتم، به همین دلیل همان ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮی که ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻢ.