رهبر معظم انقلاب (مدظله): امروز بشریت به دو جریان ناشی از بعثت نیاز تام دارد، یکی بر انگیخته شدن فکر و اندیشه است و یکی تهذیب اخلاق.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد                  دل رمیده ما انیس و مونس شد نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت                بغمزه مسأله آموز صد مدرس شد  ببوی او  دل  بیمار عاشقان  چو صبا                      فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد «بعثت&rlm» انقلاب بزرگ برضد جهل، گمراهى، فساد و تباهى است.و سزاوار منت&rlm
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما انیس و مونس شد
نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسأله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
«بعثت» انقلاب بزرگ برضد جهل، گمراهى، فساد و تباهى است.و سزاوار منت گذارى خداوند و در بردارنده حکمت و تربیت است.
محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا( کوهى در شمال مکه) به عبادت می گذرانید.
آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود که محمد در غار حرا مشغول راز و نیاز با خالق محبوب بود، صدای خجسته و با صلابتی را شنید که او را امر به خواندن کرد . بعد از سه مرتبه پیامبر نیز با او خواند؛ بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان که انسان را از خون بسته اى خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمی دانست، یاد داد.
آری چه شروع زیبا و کاملی. این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، گویی باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند.
محمد، هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید، از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبری برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم.